Strict Standards: Declaration of YtUtils::resize() should be compatible with YTools::resize($image, $width, $height = NULL, $config = Array) in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/plugins/system/sjcore/core/ytools/ytools.php on line 758

Strict Standards: Static function SjModule::getList() should not be abstract in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/plugins/system/sjcore/core/sjclass/sjmodule.php on line 20

Strict Standards: Static function SjModule::getInstance() should not be abstract in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/plugins/system/sjcore/core/sjclass/sjmodule.php on line 21

Deprecated: Non-static method plgSystemYt::nameOfSJTemplate() should not be called statically, assuming $this from incompatible context in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/plugins/system/ytshortcodes/ytshortcodes.php on line 93
پایگاه خبری عصر یاس - داستانهای واقعی قصه های وحید فصل اول 99

Notice: Undefined property: stdClass::$numOfComments in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/components/com_k2/views/item/view.html.php on line 264
چاپ کردن این صفحه

داستانهای واقعی قصه های وحید فصل اول 99

چهارشنبه, 17 آبان 1402 ساعت 16:54 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

بنام خداوند بخشنده مهربان داستانهای واقعی قصه های وحید فصل اول چندساعت باپدرم(۹۹) این قسمت چینی بندزن وتابوت چوبی وتشیع پیرمردمحله(۱) آقاااجااانم صدای اوستامیرزارحمت چینی بندزن محیط کوچه راپُر کرده؛میرزا رحمت کلید سازهم است اوتوی بهاروتابستان جلوی مغازه حسن آقا بساط پهن میکنه وتقریباشش ماه دوم هم توی کوچه هادور میزنه وبساطش کنارخانه یاداخل خانه ها است که کمی گرمترباشه؛ مادرگفت وحیدجان بدو به چینی بندزن بگو وایسته تااین دسته گلهای دیروز شماوامیر(شکستن قوری ودیس گل قرمزی)رابدم بند بزنه؛من‌بادُو رفتم دم درب وباصدای بلندمیرزا رحمت که اسباب کارش روی خورجین دوچرخه هرکولسش بودراصداکردم اورا که تازه ازدم خانه ماعبورکرده بودرا صدا کردم صدای من به میرزا رحمت نرسید یکم اونطرف تر دم خانه مشدعباس رسیده بودوبلند آواز میکردقفل ساز کلیدساز؛چینی گلسرخ بند میزنیم که زن مشد عباس متوجه من شدو میرزا رحمت راصدا کردچینی بندزن متوجه شد ودم مسجد کوچیک کنارخانه ‌مشد عباس ایستادمن از جوی آب پریدم اونطرف رفتم پیشش بهش سلام کردم وگفتم مامانم گفته به ایستید درحال صحبت کردن بودیم مادریک سبد که تویش قوری ودیس وکاسه گلسرخی که توی بازی من و امیر داخل اطاق شکسته بودرابرای بندزدن آورده بود دم درخانه؛میرزارحمت توی درگاه مسجد دم خانه مشدعباس بساطش را پهن کردمن سبدرا ازمادرگرفتم دادم به میرزا،اوشروع بکار کرد منهم تکیه دادم به دیوارکناردرگاه مسجدو محوتماشای او شدم اوقوری راوسط دوکف پاهایش قراردادویک میله عمود که نوکش تیزبود را کنارمحل شکستگی قرار داد درقسمت بالایی این میله یک نخ قرار داشت که به چیزی مثل کمان اره متصل بودمیرزا این نخ را که بطرف چپ و راست میکشید میله عمودی باسرعت زیاد حرکت میکند و نوک تیزاون میلهِ چینی را سوراخ میکردگاهی با دست دیگرش نخ در حال حرکت را به ماده خمیری شکل که آغشته میکند سوال کردم میرزا ببخشیداین خمیر چیه میرزا یک‌نگاهی بمن کردو گفت مومه آقازاده میخوای یادبگیری؟گفتم چرابه نخ میکشیدگفت این موم وقتی به نخ کشیده میشهِ نخ رامحکم میکنهِ وازپاره شدنش جلوگیری میکندمیرزا همینطور که بامن‌صحبت میکردکارش راهم انجام میدادگاهی هم محل چرخش نوک میله عمودی راباآب خیس میکردیکطرف شکستگی راسوراخ کردمادرمن راصدا کردوگفت بیا؛نگاه کردم دیدم توی دستش یِ سینی است رفتم اونطرف جوی آب سینی راگرفتم یک قوری چایی وسه تادادچه ونصف لابلو و نان وپنیر خانگی ویک کاسه کوچیک مرباهویج که دیروزبازردک های باغ درست کرده بودبایک قندان توی آن بودرابمن دادگفت این راببربده به میرزارحمت ؛وقتی خوردسینی رابیارگفتم چشب؛من سینی راگرفتم وبردم پیش میرزا رحمت؛میرزادرحالی که کارش رامیکرد گفت ای باباراضی به زحمت نبودم دست شمادردنکندخانِه تان‌ آبدان؛طرف دیگرشگستگی قوری را سوراخ کردیک تیکه سیم مسی کوچیک راگرفت دوطرفش راخم کردوهرطرف رادریک سوراخ گذاشت وازداخل قوری خم کردوازبیرون بایک وسیله آهنی کوچیک چندتاضربه روی این بست زدخوب که محکم شدوبه بدنه قوری چفت شدبایک ماده ای گچ مانندداخل سوراخهایی که بست راازآن عبورداده بودراپُرکردگفتم میرزاببخشیداین چی توی سوراخهای بست ریختیدگفت این باعث میشه محل سوراخهاپُرو آببندی بشه وبااینکارچایی ازسوراخهابیرون نمی آید.؛لااله الاالله؛محمداً رسول الله صدایی بودکه ازپایین کوچه میآمد این‌صداآشنابودوغم انگیز؛این صدایعنی یکی فوت کرده وغلام خَرکش وآقای سعیدی مرده شوربامش ممدباربر دارندتابوت چوبی رادم یک خانه ای میبرندکه فوت کرده ؛تابوت خالی ازدم خانه مشدعباس ردشدودنبالش حسن آقاوبچه هاوآقای صیدآبادی صفوروعموسیدعبدالله امیرخلیلی وعده ای دیگرهم بدنبال تابوت حرکت میکنندمحمدحسن‌آقا ومهدی وخلیل امیرخلیلی ومحمدشیریان وحسن مش بتول وسعید ماوعدهِ دیگری خم دنبال تابوت هستن منهم میرزا چینی بندزن رارهاکردم وبدنبال جمعیت وتابوت بطرف شمال کوچه حرکت کردم ندای لااله الا الله؛محمدارسول الله جمعیت  فضای محله راپُرکرده است خانمهای محله هم سراسرکوچه به دیوارها تکیه دادن؛ازسرکوچه حاج آقاشهابی گذشتیم حاج آقانصرالله شهابی هم به جمعیت اضافه شدکوچه تقریبا پُرشده ازجمعیت آقاغلام سرکوچه سرپاسبان شاطریان کناردرخت توت خانه محمدبدین تابوت راروی زمین گذاشتندیک دفعه دلهره پیداکردم باخودم گفتم نکنه ازخانه سرپاسبان شاطریان کسی طوری شده:ازمیان جمعیت جلورفتم سرکوچه که رسیدم مهدی اونجابودگفتم مهدی چی شده مهدی گفت کربلایی رهبری مرده؛کربلایی پیرمردباصفایی بودکه ته کوچه باریک کنارخانه مشهدی ابراهیم گرمه ای قالیباف روبروی کوچه سرپاسبان زندگی میکردظاهراامروزصبح فوت کرده؛ازته کوچه حسن آقابلندگفت آقا غلام تابوت رابیار؛غلام وچندنفرازجمعیت تابوت چوبی رابلندکردن بردن داخل خانه کربلایی صدای قرآن عبدلباسط محیط راپرکرده حاج‌آقاشهابی بزرگ محله هم رفت داخل خانه پیرمرد؛همه محله جمع شده اندچند لحظه بعد...و ادامه دارد

خواندن 1488 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
آخرین ویرایش در چهارشنبه, 17 آبان 1402 ساعت 17:02
کد: 781
Super User

آخرین‌ها از Super User