Strict Standards: Declaration of YtUtils::resize() should be compatible with YTools::resize($image, $width, $height = NULL, $config = Array) in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/plugins/system/sjcore/core/ytools/ytools.php on line 758

Strict Standards: Static function SjModule::getList() should not be abstract in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/plugins/system/sjcore/core/sjclass/sjmodule.php on line 20

Strict Standards: Static function SjModule::getInstance() should not be abstract in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/plugins/system/sjcore/core/sjclass/sjmodule.php on line 21

Deprecated: Non-static method plgSystemYt::nameOfSJTemplate() should not be called statically, assuming $this from incompatible context in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/plugins/system/ytshortcodes/ytshortcodes.php on line 93

Deprecated: Non-static method Joomla\CMS\Application\SiteApplication::getMenu() should not be called statically, assuming $this from incompatible context in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/plugins/system/yt/includes/site/lib/yt_template.php on line 116

Deprecated: Non-static method Joomla\CMS\Application\CMSApplication::getMenu() should not be called statically, assuming $this from incompatible context in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/libraries/src/Application/SiteApplication.php on line 275

Deprecated: Non-static method Joomla\CMS\Application\SiteApplication::getMenu() should not be called statically, assuming $this from incompatible context in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/plugins/system/yt/includes/site/lib/yt_template.php on line 116

Deprecated: Non-static method Joomla\CMS\Application\CMSApplication::getMenu() should not be called statically, assuming $this from incompatible context in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/libraries/src/Application/SiteApplication.php on line 275
پایگاه خبری عصر یاس - داستانهای واقعی(فصل جدید) مادرانه (6-7-8-9-)

ماه ضیافت الهی

...........................................

خبرنگار ما باشید

 

 

 

تیتر اخبار

  • آغاز فرآیند انتخابات در استان سمنان


    Notice: Undefined property: stdClass::$rating in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/templates/jm_news3/html/mod_k2_content/Default/default.php on line 0

    Notice: Undefined property: stdClass::$rating in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/templates/jm_news3/html/mod_k2_content/Default/default.php on line 0

    Notice: Trying to get property of non-object in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/templates/jm_news3/html/mod_k2_content/Default/default.php on line 0
  • تخفیف ۴۰درصدی کفش ملی برای خریدهای نقدی بازنشستگان و وظیفه بگیران کشوری


    Notice: Undefined property: stdClass::$rating in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/templates/jm_news3/html/mod_k2_content/Default/default.php on line 0

    Notice: Undefined property: stdClass::$rating in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/templates/jm_news3/html/mod_k2_content/Default/default.php on line 0

    Notice: Trying to get property of non-object in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/templates/jm_news3/html/mod_k2_content/Default/default.php on line 0
  • فریاددلاورمرد سازندگی شهرستان دامغان


    Notice: Undefined property: stdClass::$rating in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/templates/jm_news3/html/mod_k2_content/Default/default.php on line 0

    Notice: Undefined property: stdClass::$rating in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/templates/jm_news3/html/mod_k2_content/Default/default.php on line 0

    Notice: Trying to get property of non-object in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/templates/jm_news3/html/mod_k2_content/Default/default.php on line 0
  • سلام همشهری عزیزباصدای مختار آمده ایم


    Notice: Undefined property: stdClass::$rating in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/templates/jm_news3/html/mod_k2_content/Default/default.php on line 0

    Notice: Undefined property: stdClass::$rating in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/templates/jm_news3/html/mod_k2_content/Default/default.php on line 0

    Notice: Trying to get property of non-object in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/templates/jm_news3/html/mod_k2_content/Default/default.php on line 0

داستان های واقعی

  • سلام همشهری عزیزباصدای مختار آمده ایم

    سلام همشهری عزیزباصدای مختار آمده ایم


    Notice: Undefined property: stdClass::$rating in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/templates/jm_news3/html/mod_k2_content/Default/default.php on line 0

    Notice: Undefined property: stdClass::$rating in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/templates/jm_news3/html/mod_k2_content/Default/default.php on line 0

    Notice: Trying to get property of non-object in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/templates/jm_news3/html/mod_k2_content/Default/default.php on line 0

تعداد افراد آنلاین

ما 16 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم

Notice: Undefined property: stdClass::$numOfComments in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/components/com_k2/views/item/view.html.php on line 264

داستانهای واقعی(فصل جدید) مادرانه (6-7-8-9-)

شنبه, 18 آذر 1402 ساعت 17:16 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

بنام خداوند بخشنده مهربان داستانهای واقعی قصه های وحید (فصل دوم) مادرانه(۶) این قسمت:لباس وعید نوروز(۲) مادررجااانم حاج‌ آقامیرحیمی کمی که بطرف میدان رفت برگشت گفت خیلی وقته آقا راندیدم مجددابطرف مغازه حسن آقا نگاه کرد دیدآقاجانم داره میادگفت بَه بَه خیلی وقته آقاراندیدم آقاجانم ازخانه میرافضل ردشده بودوبه خانه آقای کیان رسیده بود؛یکم صبرکردآقاجانم رسیدباهم احوالپرسی گرم وگیری کردندوباهم یواش یواش بطرف فلکه حرکت کردیم آقاجانم‌مثل همیشه شوخیهای خاصش را میکردوپیرمردهم باخوش روئی جواب میداددم خانه باباجانم سه راهی کوچه‌ یزدانی رسیدیم مابایدازکوچه‌یزدانی میرفتیم وحاج‌آقای میررحیمی بطرف میدان میرفت؛باهم خداحافظی کردیم ومااز کوچه یزدانی بطرف مغازه آقای کردزاده حرکت کردیم همینطورکه میرفتیم هرکی آقاجانم رامیدیدسلام و احوالپرسی میکردنزدیک خانه‌ آقای شاهمرتضی درویش محمودرادیدیم که با عبای مخصوص وعصای مخصوص مدح علی(ع) رامیخواندعلی مولا؛علی سرور؛علی اول؛علی آخر؛علی ای جان جانان و...درویش محمودآقاجانم راکه دیدگفت سلام آقااولادپیغمبر؛وباآقاجانم حوالپرسی کرد آقاجانم هم رفت جلونزدیک درویش محمودوضمن احوالپرسی ازجیبش چیزی درآوردوبه اودادکه من متوجه نشدم چی بودبعدش بااوخداحافظی کردیم به راه ادامه دادیم نرسیده به کارخانه قندحاج آقاقربانیان رادیدیم حاج‌آقا قربانیان درچهارده چندین باغ زردآلوداره وتابستانها آقاجانم زردآلوی باغهای اورابرای کالفرنی کردت اجاره میکندمابعدازباغهای دامغان خانوادگی باکارگران شهری(که اغلب دانش آموزان هستند)به چهارده میرویم وباکمک کارگران محلی زردآلوهای باغ راکالفرنی(برگه)میکنیم بعدازخوش وبش ازحاج‌آقاقربانیان خداحافظی کردیم جلوتر که رفتیم آقاجانم گفت بابااینجا به ایستید ورفت داخل کارخانه قندحاج‌آقای حسنی (کارگاهی درضلع  شرقی بانک ملی بعدازکوچه سرخندق که آقای حسنی درآنجاشکررابه قندکله تبدیل میکند)بعدازمدتی بیرون آمدبه سعیدگفت بابابروبه مش محمدباربربگوبیاد ۵کیسه کله قند ببره مغازه تامابریم‌لباس بخریم بریم؛سعیدگفت چشب ورفت من بهمراه‌آقاجانم رفتیم داخل مغازه کت شلوارفروشی آقاتقی کردزاده؛طبق معمول آقاجانم چندشوخی ومزاح با حاج تقی کردوگفت یک کت شلوارقشنگ برای آقاوحیدمابیار؛من‌هم سلام کردم آقای کردزاده گفت ای به چشم حاج‌آقا؛ماشاالله آقاوحید براخودش مردی شده؛مغازه شلوغ بودشاگردحاج آقارفت یک استکان چای توی پیش دستی برنجی گذاشت وباچندتاقندبرای آقاجانم آورد حاج آقا کردزاده نگاه کردو گفت برای آقازاده هم‌بیار؛همه داشتن لباس هایشان راپُرو (اندازه)میکردن؛یک دست کت وشلوارقهوه ای رنگ‌بمن دادوگفت آقابروتوی اتاق پُرواندازه کن؛منکه اولین باربود کت وشلوارمیگرفتم ازخوشحالی درپوست خودم نمی گنجیدم رفتم توی اتاقک وکت شلواررا تنم کردم آمدم بیرون ازخوشحالی گفتم اندازه است خوبه؛آقاجانم که دیدکت شلوار بزرگه وآستینهایش یک۱۰سانتی ازدستام بیرون زده گفت باباجان‌ یکم بزرگه؛حاج‌تقی یک اندازه کوچیکتربراش بیار؛سعیدهم ازراه رسیدوبه حاج تقی سلام کردوبه آقاجانم گفت شکرآورده بودن پشت درب مغازه چیدن؛آقای کردزاده یک دست کت شلوارچهارخانه طوسی آوردودادبمن وگفت این رابپوش؛آقاجانم به حاج تقی گفت من‌باید برم شِکرا رابگذارم داخل مغازه؛ به بچه هایکدست کت شلواروبلوز خوب بده؛به سعیدهم گفت بابا لباس گرفتیدبچه راببرخانه وزودبیامغازه بایدنقل ونبات بریزیم (اصطلاح درست کردن نبات ونقل هست)؛دست تنهاهستم سعیدگفت چشم وآقاجانم باحاج تقی خداحافظی کردورفت من رفتم داخل اتاق پُرو؛وکت شلوار راپوشیدم بیرون‌آمدم سعیدگفت بزرگته؛حاج تقی گفت‌نه‌ آقا؛یکم بزرگترباشه بهتره؛ سعیدقبول کردوخودسعیدهم کت شلواری انتخاب کردهرکدام یک بلوزهم گرفتیم حاج آقاتقی کردزاده مردمهربان وخوشروئی است وقتی انتخاب کردم گفت مبارکه لباس دامادیه؛اخوی سعیدخنده ای کرد وباخداحافظی بطرف خانه حرکت کردیم من باخوشحالی وباسرعت لِی لِی کنان بطرف خانه میرفتم آخه اولین سالی بودکه کت وشلوار میگرفتم سعیدتوی راه هی میگفت آرام باش؛چه خبرته؛به دکان حسن آقاکه رسیدم محمدحسن آقادم مغازه بوداشاره ای به لباسم کردم وبهش فهماندم که لباس خریدم سعیدگفت‌ بیابریم؛احمدبهشتی؛علی حسن آقا؛محمد مسطوری؛حسین ذوالفقاری؛خلیل؛فرهادشاطریان ومحمدخطیب زاده مسعودحاج‌عمو اونهم اسدالله نصیری؛چه خبره همه دم مسجدروبروی خانه آقا عزت الله خان ذوالفقاری کناردرخت دوقلوها؛درحال یارگیری برای مسابقه گل کوچیک بودن؛علی حسن آقابه سعیدگفت شمارامیگیرم یارماباشی؛سعیدگفت بایدبرم مغازه کمک‌ آقاجانم ؛علی گفت حالایک دوتاگل بازی کن‌بعدش برو: سعیدگفت حالابرم خانه‌ لباسهابگذارم وبمن گفت بیابریم واردخانه که شدیم پشت درطوقه دوچرخه رادیدم باخودم گفتم‌آخ جان طوقه؛به سعیدگفتم شما لباسهاراببربده مامان؛گفت‌چی شده؛گفتم هیچی سعیدکه تعجب کرده بودرفت داخل خانه ومن فوری طوقه

نام خداوند بخشنده مهربان داستانهای واقعی قصه های وحید (فصل دوم) مادرانه(۷) این‌قسمت طوقه بازی وعیدنوروز(۳) مادرررجااانم سعیدتعجب کرده من لباسهایی راکه آنقدربه آنهاعلاقه داشتم دادم به او؛وباتعجب تمام گفت نمی دانم چه کاسه ای زیرنیم کاسه ات هست! لباسهاراگرفت ورفت؛وقتی سعیدواردحیاط دوم شدمن طوقه دوچرخه(به چرخ بدون لاستیک طوقه میگن)رابرداشتم وفوری زدم بیرون؛سعیداگه متوجه طوقه دوچرخه داخل حیاط میشدتعجب نمی کرد؛اخوی حمیدطوقه دوچرخه مان راتازه عوض کرده بودوطوقه کهنه راگذاشته بود پشت درب ورودی؛مابرای طوقه بازی بایدمیرفتیم توی بازارچه نواب یاخیابان ایستگاه دوچرخه سازیهای آقایان مشتهریاآقای مسعودیان طوقه کرایه میکردیم که همیشه مقدورنبودچون‌پولش نبودتازه اگرپولش بوداجازه اخوی هارانداشتیم اکثرابدونه‌‌ اجازه بودویک کتک تنبیهی بدنبال داشت؛بیرون که رفتم محمدحسن آقاومهدی بنازاده که طوقه رادیدن بازی گل کوچیک‌را ول کردن آمدن کنارمن وگفتن طوقه کجابوده گفتم برای خودمان است.برای بازی یک چوب کم داشتیم به مهدی گفتم طوقه رابچسب تابرم بالای درخت یک چوب خوب برای بازی بِکَنَم به محمدگفتم بیاپاکُلوبگیرمن‌برم‌بالای درخت؛گفت‌باشه ورفت کِل دادبه درخت‌ودستاش راپنجه کرد؛من شانه های محمدرابادودست گرفتم ویک پام راگذاشت توی پنجه های دست محمدورفتم بالاوپاهایم را گذاشتم روی دوش محمدوتنه درخت راچسبیدم و شاخه درخت ون را گرفتم‌و‌رفتم بالای درخت؛اوه اوه!!عجب شانس بدی من دارم! حاج عموسیدعلی اکبرازخانه بیرون آمدمحمدومهدی فرارکردن رفتن روی سکوی خانه حسین ذوالفقاری نشستن؛آخ آخ طوقه راکناردرخت گذاشتن؛درخت روبروی خانه حاج عمو! حاج عموشدیدامخالف شکستن شاخه درختان است واین راهمه بچه های محل میدانندبرای همین نگاه همه بچه هاکه گل کوچیک بازی میکردن به حاج عموومن شد. اوه هُومشکل دوتاشدسعیدهم ازخانه مابیرون آمدخوشبختانه سعیدازماجرای طوقه بیخبربود اماازنگاه وحرکت بچه های محل متوجه شدمن بالای درخت هستم ولی اوهم حساسیت حاج‌ عمو رامیدانست برای همین هیج نگفت؛آمدجلوبه حاج عموسلام کردحاج‌ عموگفت نمیدنم چراآب کم‌شده رفت جلوی جوی گُنگ آب رانگاه کنه؛باغچه حیاط حاج عموازجوی آب محله وازطریق گُنگ به باغچه حاج عموسیراب میشه؛معمولاهمه حیاطها که باغچه یاآب انبار شخصی دارند ی گنگ آب هم دارند؛من‌این‌بالای درخت نفسم گرفته که یوقت حاج‌عمو من رانبینه بچه‌های محل که ازحاج عموحساب میبرند ازترس اینکه توپشان به حاج عمو نخوره بازی رامتوقف کرده اندحاج عمو رفت‌دم جوی آب زانوزد دولاشد دست کرددم گُنگ پارچه ای که جلوی گنگ گیرکرده بود رادرآورد وحسابی عصبانی شدچون فکر میکردشخصی عمدا این کار راکرده؛یکم بلندبلندبرعلیه شخص فرضی صحبت کردوبه سعیدگفت عموجان اینجاهستی مواظب باش کسی؛دوباره اذیت نکندسعیدگفت چَشم ورفت توی دالان خانه شان؛من یک نفس راحتی کشیدم؛سعیدتوی دالان نگاهی کردخیالش راحت شدکه حاج عمورفته داخل خانه؛آمدزیردرخت وبه بالای درخت نگاه کردوبمن گفت برای همین عجله داشتی؛بیاپائین؛منهم بدون اینکه شاخه ای بشکنم تنه درخت رابغل کردم وبطرف پایین سُر خوردم وآمدم پایین؛بازی بچه دوباره شروع شد؛این درخت یکی از تیردروازه های گل کوچیک است مهدی و محمدهم وقتی دیدن حاج عمورفته وسعیدهم ازعصبانیت خارج‌شده؛آمدن جلوگفتم!عجب رفیق های نامردی هستین شما؛به مهدی گفتم طوقه راشمابردارکه سعیدنفهمه برای منِ وبطرف مغازه حسن‌آقاحرکت کردیم سعیدرفته توی تیم علی حسن آقاوسرش گرم بازی شدمارفتیم دم دکان حسن آقا؛محمد یک تخته ازجعبه چوبی خالی کنارمغازه کَندُ و آمدتخته راازوسط نصف کردیم وشدچوب چرخاندن طوقه محمدگفت ببین خوبه؛نگاهی کردم وزدم به طوقه دیدم درست به اندازه وسط طوقه دوچرخه  است گفتم خوبه امااول نوبت من باشه باهم میریم تافلکه اول  برمیگردیم؛مهدی ومحمد قبول کردن من طوقه رایک چرخ به جلودادم وتخته را گذاشتم وسط طوقه دِبودو؛محمدو مهدی هم بدنبال من میدویدن؛نزدیک کوچه آبیار؛طوقه ازمن جلوافتادوپای من رفت داخل یک گودی وتخته طوقه ازدستم پرت شدوبادودست خوردم روی زمین ومهدی هم ازپشت افتاد روی من؛دستهای من پُرشده ازریزه سنگ وخونابه؛ازجابلندشدم وپام راازچاله درآوردم؛نگاه کردم توی کوچه آبیار؛حسن آبیارهمراه برادراش باصدای بلندمیخندید؛یک نگاه به چاله کردم تازه فهمیدم چی شده؛چاه مَکَن بَرکَسی اول خودت دوم کَسی! ازاون کارهاکه خودمان میکردیم برای اذیت وخندیدن توی زمین یک چاله گودمیکردیم داخلش آب گِل میریختیم ورویش راباچوبهای نازک ومقوا وخاک می پوشاندیم وهم شکل زمین‌ میشدی جاقائم میشدیم رهگذران که پایشان می افتادتوی گودال؛گِلهامی پاشیدروی لباسشان ومامیزدیم زیرخنده؛الان این بلاسرخودمان آمددستهام راپاک کردم خواستیم بریم‌ باحسن آبیاردعوا کنیم که نگاهم به پائین کوچه افتادو اوه اووه محمدطوقه!مهدی طوقه؟وقتی من خوردم زمین طوقه رفته بودجلوتر

بنام خداوندبخشنده مهربان داستانهای واقعی قصه های وحید (فصل دوم) مادرانه(۸) این قسمت شیرینی  پزی عیدنوروز(۴) مادررِجااانم من دیدم طوقه که بعداززمین خوردن تادم خانه حاج‌آقا پرویزی رفته بودیکی ازبچه های زرجوبالا طوقه رابرداشته  داره فرارمیکنه من فریادکردم محمدطوقه  مهدی طوقه را بردن؛محمدحسن آقا دادزدو گفت وهوووهو حسن؛طوقه راکجامیبری؛دادزدن من ومحمد باعث شدحسن طوقه رابندازه وفرارکنه؛من دویدم طوقه رابرداشتم وبرگشتم که برم طرف مغازه حسن آقاخوردم به یک نفر!! سرم رابالا کردم نگاه کردم !اوه اوه..اخوی حمید؛بَلِه اخوی حمیدبود؛اصلاًامروز ازهمان دم صبح که بیرون آمدیم بدشانس بودیم و..؛اخوی حمیدگفت اینجاچه کارمیکنی؛برگشتم نگاه کردم محمدحسن‌آقا ومهدی بنازاده نبودن؛متوجه شدم اونها اخوی حمیدرادیده بودن و توی کوچه‌ آبیارقایم شده بودن؛منهم تنهاشدم ناچاراگفتم داشتم طوقه بازی میکردم؛اویک نگاهی بمن ولباسهام کردو یک نگاه به طوقه وگفت چرا لباسات گِلیهِ؛چراسرزانوهات پاره شد! نگاه به شلوارم کردم دیدم راست میگه ؛معلوم شدوقتی پام رفته بودتوی تَلِه گودال؛زانوهام خورد بزمین پاره شده ومن متوجه نشده بودم؛داستان افتادن توی گودال راتعریف کردم اخوی حمیدگفت تو دُرُست بشونیستی که نیستی؛طوقه رابرداروبروخانه؛تُندباش دیگه!!منهم دریک چشم‌بهم زدن طوقه را برداشتم انداختم جلومو دِ بُدُ بطرف خانه؛ازترس وخوشحالی به پشت سرو اطرافم هیج نگاهی نکردم؛دم دَرِخانمان که رسیدم یک نفسی تازه کردم و ازاینکه یک طوقه بازی حسابی کردم خوشحال هستم به پائین کوچه نگاه کردم از اخوی حمیدخبری نبود.رفتم‌داخل خانه طوقه را گذاشتم توی انباری؛چه خبره ؛شلوغه شلوغهِ همه خانمهای فامیل جمع بودن وطبق روال هرسال دم عیدنوروزدرحال درست کردن شیرینی خانگی برای عیدهستن؛چون مادر دردرست کردن شیرینی خانگی خصوصا قطاب و باقلوا استاداست معمولا همسایه هاوفامیلها خانه ماجمع میشن و ی دوروزی شیرینی درست میکنند،مادر که آمده بودتوی انبارآردنخودچی ببره وقتی وضعیت من رادیدناراحت شدو گفت من‌ازدست توآرام وقرار ندارم‌ بازچه کارکردی؛چراشلوارت پاره شده؛رفتم بگم من مقصرنیستم که نگذاشت به حرفم ادامه بدم وگفت بیابرو توی صندوقخانه لباسهات راعوض کن وبروازمغازه حسن آقا۲۰دانه تخم مرغ بگیربرای شیرینی کم داریم گفتم باشه؛من رفتم توی صندوقخانه ازتوی صندوق چوبی شلوار بردارم و مادر رفت داخل اتاق ؛من شلوار پاره راعوض کردم خواستم برم بیرون چشمم به صندوق نون‌افتاد هوس نان کردم فوری چهارپایه را گذاشتم‌ زیرپاهام تاقدم به نون های داخل صندوق برسه و تاکمردولاشدم یک نان درسته بزرگ برداشتم وازچهارپایه پایین آمدم میخواستم برم بیرون چشمم به درب باز قوطی روغن قو افتاد ؛روی قوطی نوشته شده بود با مصرف روغن زرد قو سکه طلا جایزه بگیرید؛تازه از قوطی برای درست کردن شیرینی تازه روغن برداشته بودن؛درب روغن را نبسته بودن؛نون هم چوتازه خمیر داشتیم هنوز زیاد خشک نشده بود؛از درز درب چوبی صندوقخانه توی حیاط و دم دَرِ اطاق رانگاهی کردم؛کسی نبودیک قاشق برداشتم وپُرروغن کردم وسریع رفتم دم درحیاط توی کوچه؛مهدی واحمدبهشتی وبچه های محل که تازه بازی گُل کوچیکشان تمام شده بودآمدن جلونان راچندتیکه کردم ودادم به بچه هاروی هرتیکه نان هم یکمقدارروغن مالیدم وشروع کردیم به خوردن به هرکدام مادولقمه ای رسید؛نان تازه وروغن نباتی تازه!چه کیفی داره؛حسابی خوشمزه است؛درحال خوردن نان بودیم که خانم سرپاسبان شیریان همسایه روبروی ماازدرب خانه شان‌بیرون‌ آمدفکرکردم بامن کارداره؛نزدیک که شدگفت آقاوحیدمامان خانه است گفتم بله دارن شیرینی عیددرست میکنن خانم‌شیریان مثل سرپاسبان شیریان آدم مهربان وخوشروئیهِ خانه سرپاسبان گاهی مراسم روضه برگزار میشه ومن بهمراه آقاجانم ومادربه این مراسم میریم ظاهراچیزی زیرچادردست خانم‌ شیریان بوداحتمالاوسایل شیرینی بودومیخواست مثل بقیه همسایه هاقطاب یاباقلوادرست کنه؛رفتم جلودرب حیاط رابازکردم که راحتتر بره داخل خانه؛خانم سرپاسبان گفت دستت دردنکنه خداخیرت بده عاقبت بخیرباشی؛ورفت داخل خانه؛اوه اوه یادم رفت مادرگفته بودازمغازه حسن‌آقا تخم مرغ بخرم به مهدی گفتم بریم‌ بریم دکان حسن وباهم رفتیم‌طرف مغازه حسن‌آقا؛توی دکان فقط محمدبودگفتم آقاکجاست گفت رفته بازارقندوشکربگیره؛گفتم ۲۰تاتخم مرغ بده توی دفتربنویس؛به محمد گفتم‌بی معرفت تااخوی حمیدرا دیدی قایم شدی؛گفت هان!واقعا میخواستی وایستمَ تامن‌ راببینه؛اگه مرامیدیدچه کمکی به تومیکرد. اگه تورامیدیدباورش میشدما داشتیم طوقه بازی میکردیم،ببین بیامسابقه نوشابه خوردن بدیم؛مهدی گفت مگه عجله نداشتی؛بیابروبرگردبازی کنیم؛گفتم نه یکباربازی کنیم محمدگفت باشه؛محمدگفت من بایک نفس نوشابه را۵ثانیه میخورم من گفتم نمیتوانی؛محمدگفت سرپول دوتانوشابه گفتم باشه؛ازداخل یخچال یک کوکابرداشت ودریک چشم بهم زدن نوشابه را۵ثانیه

داستانهای واقعی(فصل جدید) مادرانه(۹) این قسمت‌ حساب  دفتری وعیدنوروز(۵) بنام خداوندبخشنده مهربان مادرررجااانم محمدکه مسابقه نوشابه خوریِ یکنفس در۶ثانیه رابرده بودگفتم شرط یک نوشابه دیگه؛محمدگفت‌باشه ایندفعه یک نوشابه شوئپس پرتغالی راازتوی یخچال برداشت وپشت به درب مغازه ورودی روبمن ایستادودرب شیشه رابازکردونوشابه رابالابردو شروع کرد یکنفس نوشابه رابخوره توی همین فاصله حسن آقاچرخش رابرخلاف همیشه که کناردیوارخانه آقای بهشتی میگذاشت و قتی می آمددیده میشد ایندفعه چرخش راکناردیوارسمت‌ خانه خلیل امیرخلیلی گذاشته وواردمغازه شدمن که ازابُهت حسن آقاودیدن صحنه نوشابه خوردن محمدتوسط حسن‌آقا نفسم درنمی آمدبه حسن آقاکه پشت سرمحمدبودخیره شدم؛محمدغافل ازپشت سرش؛نوشابه رادر۵ثانیه یکنفس سرکشیدوگفت دومی راهم من‌بُردم؛محمدازسکوت من تعجب کردمن‌هم گفتم سسلام ححسن‌آققا محمدباورش نشدوهمینطور که برمیگشت گفت‌بایدپول هردووو که حسن آقا‌رادید؛ حسن آقاگفت باریکلا؛احسنت؛مرحبا محمدازترس قفل کرده بودو من بالرزش ولکنت زبان گفتم آمدم۲۰تا تخم مرغ بگیرم وادامه دادم برای شیرینی میخواهیم حسن آقاکه بمن ومحمد نگاه میکردبا لحن خاصی گفت این نوشابه هارا هم‌بحساب آقاجانت بزنم؛من حسابی از این‌ حرف حسن آقا ترسیدم گفتم نه نه بحساب خودم حسن آقاباتعجب گفت حساب خودت!! مگه خودت هم حساب داری!! ای وای یِ چی شد!!محمدرنگش پریدمنهم که دسته گل به آب داده بودم‌ رنگم‌ زردشدآخه محمدوعلی حسن آقا بدون اجازه پدربادوستان خودشان حساب مخفی دفتری داشتن؛الان دفتر حساب محمد‌لو میرفتو ... حسن آقاروبه محمدگفت خُب آقا!برو دفتروحساب آقاوحیدرابیار ببینم؛محمدحسابی ترسیده و شُوک زده شده؛حسن‌آقابالحن مخصوصی دوباره رو به محمدگفت آقا!باشما هستم! بروحساب وکتاب آقاوحیدرابیار؛ محمدناچاراازدریچه کناریخچال رفت داخل زیرزمین ودفترحساب راکه اونجا مخفی میکردبیرون‌آورد دادبه حسن‌آقا؛؛حسن آقاکه تعجب کرده بوددفترراورق میزدومرتب میگفت بَه بَه و...البته فقط خودمحمد میتوانست‌ نوشته هارابخواندوبگه کی چه مبلغی بدهکاراست؛چون بارمز نوشته بودمن که درسکوت مطلق بودم بودم و به حسابم فکرمیکردم حسن آقابه محمدگفت خوب حساب آقاوحید کدام هست؟چقدر بدهکاره؟محمد‌دفترراگرفت چندتا ورق زدوگفت ۱۱تومان و۵ریال و دهشائی؛این مبلغ خیلی زیاده؛حسن آقاگفت من‌بایدبه حمیدآقا بگم گفتم نَه نَه من خودم تادوسه روزدیگه میارم!حسن آقاباتعجب گفت تادوسه روزدیگه اینهمه پول رااز کجامیاری؟ گفتم یکم دارم بقیه اش راهم عیدی میگیرم میاورم؛حسن آقاباشه گفت تایکهفته بیاری؛ازترسم گفتم باشه؛شمابه اخوی حمیدچیزی نگیدمن میارم؟ حسن‌آقاهمینطورکه تخم مرغها راتوی پاکت کاغذیِ کاهی میگذاشت گفت۱۷_۱۸_۱۹وبیست تا؛بیابگیرببر.من گفتم چشم پاکت روگرفتم وباسرعت ازمغازه خارج‌شدم وبطرف خانه رفتم. محمدماندو بایک دفترحساب رفیقاوسوال های حسن آقا!؟؟ همینطور که باسرعت بطرف خانه میرفتم دم مسجدروبروی خانه حسین ذوالفقاری که رسیدم بچه ها جمع بودن؛مهدی بنازاده هم اونجا بودگفت چی شده؛جریان راتعریف کردم مهدی هم بلندگفت چه شود؛قضیه رابلندتعریف کرد؛همه بچه ها شوکه شدن؛و میدانستن یک هفته ای نبایدباحسن آقاروبروشوندچون همه ی حساب مخفی داشتن؛که حالا برملا شده بود.من به مهدی گفتم بایدبرم خانه این تخم مرغهارابدم برای شیرینی میخوان؛ وهمینطورکه فکرمیکردم‌ اگه اخوی حمید یاسعیدمتوجه شوندچی میشودواردخانه شدم زن مشد عباس داشت میامدبیرون گفت ؛بچه جان کجارفته بودی؛چرااینقدرمعطل کردی؛داشتم میامدم دنبالت؛پاکت رابده به من ؛ ازخداخواسته تخم مرغها رادادم‌به زن مشدعباس وخودم ازخانه خارج شدم رفتم‌دم‌مسجد پیش بچه ها؛گل کوچیک روبرابود.خلیل امیرخلیلی بایک مشت سرتسبی (سرنوشابه)ازطرف خانه می آمد؛محمدقربانی گفت آخ جان؛خلیل آمد امروزبایدسرتبسی هاش را ببرم؛چندقدم بما‌مانده بودمحمد قربانی بلندگفت حریف میخوام؛رضامنصوری هم آمدگفت منهم هستم؛من دیدم حریف های خوبی هستن؛دست خلیل ومحمدورضا منصوری هم سرپپسی زیادی است خلیل گفت سرنوشابه اُسوُدارم ده تاحساب میشه؛محمدقربانی گفت من‌شوئپس دارم اینهم ده تاحساب میشه اینهاداشتن صحبت میکردن؛من رفتم داخل‌حیات اطراف راخوب نگاه کردم کسی نباشه ازتوی چاله زیردرخت انار پلاستیک سرپپسی هام راکه زیرخاک کرده بودم درآورم ازترس اخوی هاسرپپسی هام راتوی پلاستیک میکنم ودرحیاط اول توی چاله بُته یارُم مَسی(نوعی سیب زمینی که بیشتربرای درست کردن ترشی استفاده میشود)زیر خاک میکنم؛یواش پلاستیک رادرآوردم وتوی بیرجامه ام قایم کردموُ کِش شَلوارم رایک پیچ دادم وبلوزم‌را انداختم روی شلوارم دستام رابهم زدم وبابیرجامه ام پاک کردم آمدم پیش بچه ها؛گفتم منم بازی؛ ضمنامن سرتپسی سوپر کُولادارم وهرکدام۲۰تاحساب میشه همه یک نگاه تعجبی بمن کردن؛چون نوشابه سوپرکولاتازه تولید شدوچندروزی بیشترنیست توی تلویزیون

خواندن 1316 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)
کد: 882

گزیده های استان

  • برگزاری آئین نواختن زنگ بصیرت درگرمسار

    سید_علیرضا_آرامی امام_جمعه_گرمسار با حضور در مدرسه البرزبمناسبت هفته بصیرت به همراه  خانی فرماندار،تلیاری شهردار ،علی اکبری رئیس آموزش پرورش وتنی چند مسئولین شهرستان زنگ بصیرت رازدند امام جمعه گرمسار در این مراسم گفت اگر بخواهم به گونه ای که شما دانش آموزان متوجه شوید بگویم ، بصیرت یعنی حواستان باشد کسی کلاه سرتان نگذارد و شما را فریب ندهد
  • فرمانده انتظامی استان سمنان: انجام ۶ ماموریت پلیسی در استان سمنان/ عامل چاقو کشی دستگیر شد

    سمنان- فرمانده انتظامی استان سمنان از انجام شش ماموریت پلیسی طی شبانه روز گذشته در سطح استان خبر داد و گفت: کشف تریاک، کالای قاچاق، دستگیری سارق و چاقو کش از جمله این ماموریت‌ها است. به گزارش خبرنگار مهر، سردار جلیل موقوفه‌ای صبح دوشنبه در گفت‌وگو با خبرنگاران به میزبانی فرماندهی انتظامی استان سمنان ضمن بیان اینکه طی شبانه روز گذشته شش مأموریت ویژه پلیسی در سطح استان به انجام رسید، ابراز داشت: در این مأموریت‌ها هفت نفر دستگیر شدند. وی ضمن بیان اینکه دو مورد از این مأموریت‌ها کشف خودرو سرقتی بوده است، افزود: با تیزهوشی مأموران انتظامی خودرو سرقتی…
  • حضور جهاددانشگاهی سمنان در نمایشگاه بین المللی و ملی "ایران قوی"

    آخرین محصولات و طرح های فناورانه و دانش بنیان جهاددانشگاهی سمنان در نمایشگاه بین المللی و ملی مدیریت بحران کشور با عنوان "ایران قوی" به نمایش درآمد. به گزارش روابط عمومی جهاددانشگاهی سمنان، در نمایشگاه مدیریت بحران کشور با عنوان ایران قوی که با حضور وزیر کشور، رئیس مدیریت بحران کشور، استاندار سمنان و جمعی از مسوولان کشوری در مصلی امام خمینی(ره) تهران افتتاح شد، آخرین دستاوردهای ارگان ها و دستگاه های اجرایی استان به نمایش درآمد و جهاددانشگاهی سمنان نیز با حضور در این رویداد، آخرین محصولات فناورانه و دانش بنیان این نهاد جهت معرفی به نمایش گذاشته شده است. در…

فیلم‌ها و تصاویر منتخب


Strict Standards: Non-static method K2ExtrasliderBaseHelper::_cleanText() should not be called statically in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/modules/mod_sj_k2_extraslider/core/helper.php on line 303

Strict Standards: Non-static method K2ExtrasliderBaseHelper::_cleanText() should not be called statically in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/modules/mod_sj_k2_extraslider/core/helper.php on line 303

Strict Standards: Non-static method K2ExtrasliderBaseHelper::_cleanText() should not be called statically in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/modules/mod_sj_k2_extraslider/core/helper.php on line 303

Strict Standards: Non-static method K2ExtrasliderBaseHelper::_cleanText() should not be called statically in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/modules/mod_sj_k2_extraslider/core/helper.php on line 303

Strict Standards: Non-static method K2ExtrasliderBaseHelper::_cleanText() should not be called statically in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/modules/mod_sj_k2_extraslider/core/helper.php on line 303

Strict Standards: Non-static method K2ExtrasliderBaseHelper::_cleanText() should not be called statically in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/modules/mod_sj_k2_extraslider/core/helper.php on line 303

Strict Standards: Non-static method K2ExtrasliderBaseHelper::_cleanText() should not be called statically in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/modules/mod_sj_k2_extraslider/core/helper.php on line 303

Strict Standards: Non-static method K2ExtrasliderBaseHelper::_cleanText() should not be called statically in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/modules/mod_sj_k2_extraslider/core/helper.php on line 303

Strict Standards: Only variables should be assigned by reference in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/modules/mod_sj_k2_extraslider/core/helper_base.php on line 237
cache/resized/2abd65a03a5715397965210b694af8d5.jpg
انتخابات دوازدهمین دوره مجلس شورای اسلامی و ششمین

Strict Standards: Only variables should be assigned by reference in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/modules/mod_sj_k2_extraslider/core/helper_base.php on line 237
cache/resized/7726c9a6aa1beaaa008421fb8460deed.jpg
در ادامه اجرای #طرح_صبا برای بازنشستگان و وظیفه

Strict Standards: Only variables should be assigned by reference in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/modules/mod_sj_k2_extraslider/core/helper_base.php on line 237
cache/resized/386fd8a0b22cfc5ea8c86249e4d080d4.jpg
گرفتن رای مردم به چه قیمت دروغ وبداخلاقی های

Strict Standards: Only variables should be assigned by reference in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/modules/mod_sj_k2_extraslider/core/helper_base.php on line 237
cache/resized/0f22c5bec3360d4903b7c896357933a9.jpg
سلام همشهری عزیزباصدای مختار آمده ایم تادراین

Strict Standards: Only variables should be assigned by reference in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/modules/mod_sj_k2_extraslider/core/helper_base.php on line 237
cache/resized/de169c08a3266b21d7c4c712cd021962.jpg
پرسپولیس و ذوب آهن دو تیم از چهار تیم همیشه حاضر

Strict Standards: Only variables should be assigned by reference in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/modules/mod_sj_k2_extraslider/core/helper_base.php on line 237
cache/resized/7958ecab9ba36d0ae04c6e7f6720a239.jpg
 درچندروزگذشته اقدامات عجیبی درشهرصورت گرفته

Strict Standards: Only variables should be assigned by reference in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/modules/mod_sj_k2_extraslider/core/helper_base.php on line 237
cache/resized/9ad8aae8f46cd4360f5fe029c0834771.jpg
میلاد منجی عالم بشریت مهدی موعود( عج)برتمامی

Strict Standards: Only variables should be assigned by reference in /home/asreyas/domains/asreyas.ir/public_html/modules/mod_sj_k2_extraslider/core/helper_base.php on line 237
cache/resized/ab21d82b5c547b6c5dfb139898a06ace.jpg
* *وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی با هدف حمایت
Template Settings

Color

For each color, the params below will give default values
Black Blue Brow Green Cyan

Body

Background Color
Text Color
Layout Style
Select menu
Google Font
Body Font-size
Body Font-family